کانون توحید چهاربرج مسجدالهادی |
|
دراین شبها که به اسمان مینگریم گویی بغضی کهنه در گلوی مهتاب تو را فریاد میزندتویی که دروانفسای این دنیا ازهمه غریبتربوده ای.تویی که با سکوتت عشق را به اتشکشیدی وخاک راتا به ابد باغربت اغشته نمودی. درتنهاییت خدای را به دیدگان نمناکمانبه تماشا کشاندی و در یادمان اینگونه نگاشتی : هر که عاشقتر، دلش آشفته تر.چه فقیرانه نگاهم به جاده دوخته شده است که مبادا روزی از مقابل دیدگانم بگذری ومنازدیدارت جا بمانم . شب را به امید رویایت میگذرانم و روز را به امید شنیدن صدایت،چه حقیقت تلخ و شیرینی است .چه ظلمت و روشنایی وجودم را تسخیر نموده است اگرمعبود تنهایی بر نمیگزید بی شک تو را معبود دل خویش می دانستم و از قربانی چشم و دل در راهت دریغ نمیکردم.
دوست دارم آنی شوم که خریدارم شوی که حتی اگر روزی قدمهایم به چمن جنت رسیدباز هم غلام روسیاه تو باشم دلم سرسپرده ات شد.تقصیرمن نیست که این چنین عاشقانهفریادت میزنم که باید دامن خدای رابگیری که چرا شیدایی را درچشمان تو خلاصه نمود.برای تمام تنهایی حریم پاکت دلم میسوزد.هر گاه که تن سپردم به گوش دادن تمام زمزمههای دل خسته ام،نامی به جزحسن بن علی نشنیدم،نامی که هرگزنتوانستم نامی درکنارآن بگنجانم .
|
|